سرنوشت :
در مورد « عشق » ، مقال و مقاله و کتاب فراوان است .
از تحقیق در « مبانی فلسفی عشق » و « عشق در فلسفه اشراق و حکت متعالیه » و ... تا عشق در بودیسم و عرفان های سرخپوستی و ... تا این اواخر ، عشق در عرفان های صنعتی !!
شرمنده اونهایی که اهل مقال و مقاله و کتابند ! اینجا از این چیزها پیدا نمی کنید !
عنوانی که برای این نوشته می شود برگزید ، به قول استاد اخوان ثالث ، این است : « گاهی فکر کرده ام » ... فقط همین !
******
بعله ! شاعر می فرماید : پُر دلی باید که بار غم کشد رخش می باید تن رستم کشد !
البته ما ، نه بلا نسبت یابوی رستممیم و نه آنقدر ظرفیت داریم که دلمان بتواند سهمگینی این جور چیزها را طاقت بیاورد . اما خب ، بوی غذا وقتی از توی آشپزخانه بزند بیرون و بپیچد زیر دماغ آدم ، مگر می شود یواشکی نرفت و در قابلمه را برنداشت و ناخنکی نزد ؟
و مگر افاقه ای می کند تندی های مادر که : « بچه ! نکن ! برو بیشین سر سفره الان حاضر میشه !! »
ماها همه مان کودکیم ! هنوز هم .
بچه ایم ! فقط بچگی کردن هایمان عوض می شود !
مگر این دل لامذهب طاقت می آورد که وقتش برسد که سفره را پهن کنند و بعد بنشیند عین بچه آدم غذایش را بخورد ؟
شده ایم عینهو آن بچه پُرروی تخس که نه دست آلوده اش را می شوید تا اجازه نشستن بر سر سفره را به او بدهند و نه می تواند بی خیال لذت خوردن غذای مورد علاقه اش بشود !
*******
معمولا وقتی بشنویم فلانی عاشق شده است ، ذهنمان به سمت داستانهای هندی می دود که بعله ! طرف یکی رو می خواد !
برای بعضی ها عشق آنقدر راحت الحلقوم است که گُر و گُر معشوق پیدا می کنند برای خودشان ! بی هیچ محدودیتی ، رااااااااااااااااحت !
سوار تایتانیک می شوی ، عشق قبلی ات را شوت می کنی و یه عشق دیگه رو تجربه می کنی !
همان چیزی که به آن می گویند عشق زمینی ! بر وزان سیب زمینی ! ... می بینید ؟ به همین راحتی !
نمی دانم چرا برای بعضی ها ، عشق ، فوق فوقش مترادف می شود با یک « احساس لطیف سکشوال » !!
البته این را خوب می دانم که این تبادر ذهنی ، دقیقاً ناشی از تجربه های سطحی و برداشت های دم دستی این آدمهاست و ربطی به حقیقت عشق ندارد !
چیزی که این آدمها تجربه می کنند یک احساس غریزی _ و البته لطیف _ هورمونی است نه چیزی فراتر از این !
البته نوعی دیگر از عشق هم هست که مثلا وقتی کسی توی باغ مورد نظر نباشد و صاف برود توی شکم باقالی ها ، بهش میگویند : هووووووووی ! عاشقی ؟؟
عشق ، چیزی نیست که بشود روی آن دعوا کرد .
چیزی نیست که بشود تعریفش کرد . بشود برایش حد ّ تام جامع و مانع تصویر کرد ...
عشق همین است که هست !
باید تجربه اش کرد . تنها راه درک این حقیقت متعالی ، تجربه کردن است !
دقیقاً مثل یک گُل : شما هرگز نمی توانید زیبایی یک گل را تعریف کنید . هر چقدر هم که خوش بیان باشید نمی توانید این کار را بکنید !
مدام دستهایتان را جلوی صورتتان اینور و آنور می برید و دهانتان را باز نگه می دارید تا چیزی بگویید ... اما ... نمی شود !
باید آن شاخه گل را بگیرید و بگیرید جلوی طرف مقابل و بگویید : این !
عشق از جمله چیزهایی نیست که بشود تعریفش کرد . باید تجربه اش کرد !
از جنس درک و دریافت و شهود است ، نه از جنس بیان و توصیف !
عشق ، بر همه جای عاشق جاری می شود الّا بر زبانش !
یعنی اصلاً نمی شود که بشود !
عشق یعنی این که بتوانی بروی جنگل و تک تک درختها را در آغوش بگیری ... تک تک شان را ... تنگ تنگ !
یعنی این که بتوانی شاخه های نازک را نوازش کنی ...
بتوانی برگهای سبز را ببوسی ... بتوانی ببوسیشان !
بتوانی بخاطر برگهای پژمرده و خشک ، غمگین شوی !
بتوانی سرت را خم کنی و لبت را به آب زلال چشمه بچسبانی و ... آب را ببوسی !
من اگر می توانستم دستور می دادم همه مغازه هایی که ماهی قرمز می فروشند ، جمع بشوند !
من اگر می توانستم ، دستور می دادم همه پرنده فروشی ها تعطیل بشوند !
من ، دلم برای بوسیدن آب چشمه روستای آباء و اجدادیم همان قدر تنگ می شود که برای بوسیدن و دست کشیدن بر دربهای حرم امام رضا !
دلم برای در آغوش گرفتن درختهای روستای آباء و اجدادیم همان قدر پر می کشد که برای خیره شدن به ضریح نورانی حضرت معصومه !
من از بوی نای جنگل روستای آباء و اجدادیم همانقدر مسحور می شوم که از نفس کشیدن در حیاط حرم حضرت معصومه !
وه ... وه ...
این ، عشق است !
بی هیچ توضیحی !
همین است که هست ! ... همین !
« من هیچ کس دیگر را نمی شناسم که همچون حاتمی کیا فیلم بسازد.
حاتمی کیا همه وجود خود را در فریم ها می دمد و هر بار خود را می سوزاند تا از شعله آن چراغی برافروزد
و هر بار ققنوس وار از همان آتش، حیات دوباره می گیرد ... »
این را ، سید شهیدان اهل قلم ، آوینی نازنین برای ابراهیم حاتمی کیا نوشت !
دارم با خودم فکر می کنم اگر سید مرتضی آوینی ، امروز می بود ، حالا که دو دهه از آن برهه می گذرد ، در مورد حاتمی کیا چه می نوشت ؟
من در جایگاه یک مخاطب علاقمند و پیگیر سینمای ایران ، نمی توانم حاتمی کیا و سینمایش را نادیده بگیرم . بلکه معتقدم اگر سینمای ایران حرفی برای عرضه داشته باشد ، بخش مهمی از این حرفها ، در سینمای حاتمی کیا جا خوش کرده است ! چه از جهت موضوع چه از جهت مضمون و چه از جهت قوّت ساختار !
در مورد حاتمی کیا و فیلمهایش ، آنقدر حرفهای جدی و قابل شنیدن گفته شده که نیازی به حرف زدن مثل منی نباشد .
وقتی آدمی با مختصات فکری و اندیشگی من ، قرار نگذاشته اش با خود را ، می شکند و بعد از مدتی دوباره در این صفحات چیزی می نویسد ( آنهم در مورد موضوعی خیلی خاص ) ، حتما دلائل مهم و موجّهی دارد که احتمالاً نیازی به گفتنش نیست !
« گزارش یک جشن » باعث شد در مورد حاتمی کیا به قضاوتی برسم که هرچند باید پیش از اینها می رسیدم اما علاقه ای که به حاتمی کیای نازنین داشتم و دارم باعث می شد اسیر نوعی تسامح در داوری شوم .
اما تسامحی که در « به نام پدر » و « به رنگ ارغوان » خودش را بر نگاهم تحمیل می کرد اکنون در کار نیست . امروز با گزارشی که حاتمی کیا از یک جشن داد ، مجال هیچ تغافل و تسامحی باقی نیست .
آنهایی که با عقبه اندیشگی سینمای حاتمی کیا آشنا باشند می فهمند چه می گویم !
خالق آژانس شیشه ای ( که یکی از شاخص های سینمای کشور است ) عوض شده !
البته که هر کسی حق دارد عوض شود ! البته که هر کسی حق دارد تغییر نگرش بدهد و تحویل رویکرد داشته باشد ! کسی این حق را از حاتمی کیا نمی گیرد و نباید بگیرد !
اما این را حق دارم که بگویم حاتمی کیا ، دیگر آن ققنوس سید مرتضی آوینی نیست . بعید می دانم خودش هم معتقد باشد که هنوز هست !!
ققنوس ما ، شکوهمندانه ، بالهایش را باز کرد و در آتشی که در آژانس شیشه ای برافروخت ، وارد شد و سوخت و ... تمام !
نمی دانم بعد از آژانس شیشه ای ، چه شد ولی این را می دانم که پس از آژانس ، هیچ ققنوسی از خاکسترهای حاج کاظم بر نخواست ! ... هیچ ققنوسی !
کارهای پس از آژانس ، حکایت گر نوعی تردید و تذبذب است که انگار دقیقاً از دل و جان حاتمی کیا برخاسته و خب معلوم است که اثر مردّد را هیچ مخاطبی نمی پسندد .
حرکت پاندولی و برزخی که در این کارهاست ، مخاطبی را که به عقبه اندیشگی حاتمی کیا دل بسته ، آزار می دهد ، می رنجاند و ...
در نهایت می رماند !
حاتمی کیا در سیر آفاق و انفسی اش و به قول غربی ها در سیر اُدیسه وارش ، از بوی پیراهن یوسف به کرخه رسید و تا راین رفت و به آژانس شیشه ای سر زد و بعد ... به نام پدر خواند و به رنگ ارغوان شد و اکنون هم که گزارش یک جشن می دهد .
متاسفم ! ... خیلی متاسف !
کاش این سیر به عکس می بود ... کاش !
بعدالتحریر : باید یک سوءتفاهم یا اتهام را از خودم رفع کنم !
بعضی از رفقا گمان برده اند امثال من نقد را برنمی تابند و همین برنتابیدن را دلیل خرده گرفتن من بر حاتمی کیا دانسته اند !
باید بگویم تنها یک نگاه گذرا به پستهای قبلی این وبلاگ ، نشان می دهد حجم اغلب نوشته ها را نقد حاکمیت ، نقد دینداران و حتی نقد روحانیت تشکیل می دهد !
من حاتمی کیا را به خاطر کارهای نقادانه اش می ستایم و آفرین می گویم اما به خاطر نوع نگاهش ، همو را مورد نقد می دانم !!
«Chas Kramer» را اد می کنم .
یهو احساس بدی پیدا می کنم:
یاد فیلم «کنستانتین» می افتم که وردست اون یارو جن گیره اسمش دقیقاً همین بود : چَز کریمر !
اهل ویسکانسین آمریکاست... یعنی خودش می گوید که اهل آنجاست !
5-6 دقیقه از چتیدن نگذشته که دلیل آن احساس بدی را که نسبت بهش پیدا کرده بودم، می فهمم.
بچه پررویی است برای خودش !!
آسمون و ریسمون و نیش عقرب کرمون و زبون مورچه کاشون را به هم می بافد و پرخاش می کند.
اصلاً نمی خواند «چیز» های من را . یکریز تایپ می کند...
دیگر به بحث نمی ماند گفتوگویمان ، فحش و توهین است که شِر می کند.
دارد کم کم کفرم را در می آورد این بچه سوسول ویسکانسی !
نه ! ...
نه حیا و آرامش شرقی من «چَز» را وادار به رعایت ادب بحث می کند و نه من می توانم بی ملاحظگی و زمختی غربی او را تحمّل کنم.
به خیالش بچه یتیم گیر آورده که هر «چیز»ی بخواهد می تواند بارش کند...
...
_ بچه جون ! تو اصلاً می دونی تمدّن یعنی چی ؟
اصلاً توی فضای فرهنگی و نخبگانی شما ، تمدّن تعریفی داره ؟
200 سال قبل اومدید مردم بومی و صاحبان این سرزمین رو با وحشی گری انداختید بیرون ، تحقیرشون کردید ، کشتیدشون ، اونوقت با این سابقه ضایع می آیی و اُرد تمدن میدهی برای من؟
این سابقه ضایع 200 ساله تان ، حتی یک تاریخ معمولی هم حساب نمیشود چه برسد به تمدّن !!
اونوقتی که دانشمندان ما هر کدوم یه مدرسه برای تعلیم و تدریس و ترویج علوم مختلف داشتند ، شما دانشمندانتونو محاکمه می کردید و می کشتید !
اونوقتی که ما دستورات دینی مشخص در مورد نظافت و بهداشت داشتیم و در هر خانه ای ، حتی در خانه بدوی ترین شهروند جامعه مان ، یک دستشویی وجود داشت ، نجیب زادگان شما پشت ستون های کاخ ورسای قضای حاجت می کردند !
اونوقتی که ما حمام های گرم و تمیز داشتیم ، شما با عطر و ادکلن دوش میگرفتید ...
جمله آخرم را bold میکنم که حسّابی ، حساب کار دستش بیاید . می نویسم:
هاستالاویستا ، بیبی ! ...
و پیش خودم می گویم : بیشین بینیم بابا ، بچه پررو !!
خواهش می کنم ، خواهش می کنم بدون پیش فرض و با دقت بخوانید :
برداشت اول :
سکانس اول: «سراتو» ی سفید و باشکوه از زیر سردر دانشگاه رد می شود و آرام گوشه ای پارک می کند ...
یک روحانی شیک پوش پیاده می شود و به سمت ساختمان شماره دوی پردیس دانشگاهی می رود و «سلام استاد» های بچه ها را با لبخندی که تمام صورتش را پر کرده ، پاسخ می دهد ...
سکانس دوم: نمای اتوبان ؛ ماشینها با سرعت دارند عبور می کنند . دوربین دارد از زاویه بالا ، با لانگ شات آرام پایین می آید و به سطح اتوبان نزدیک می شود و همینطور ، کادر بسته و بسته تر می شود ... ویژژژژژژ ... ویژژژژژژژ ... ماشینها با سرعت از چپ و راست دوربین عبور می کنند.
دوربین روی « سانتافه » ی پرهیبت سیاه که دارد از روبرو می آید ، قفل کرده!
« سانتافه » می آید و دوربین هم همراهش می چرخد و ما روحانی جوان را می بینیم که پشت رُل نشسته و ... ویژژژژژژژ!!
برداشت سوم: دوربین از طبقه اول آپارتمان شروع می کند و رو به بالا می رود ... روی طبقه سی اُم کات می کند ! روحانی قصه ، «آزرا»یش را به سمت در ورودی پارکینگ هدایت می کند و در اولین پیچ دالان ورودی پارکینگ ، گم می شود ...
کاتتتتتتت !!!
اسمم را عوض می کنم اگر حالتان بد نشده باشد از این روایت ها ! اگر قضاوت منفی نکرده باشید در مورد روحانی داستان!
یک هاست توپ و 500 گیگ فضای آپلود هُلُو پیش من دارید اگر چیزیتان نشده باشد!
برداشت دوم :
چرا از شنیدن یا دیدن این روایت ، چیزیمان می شود و نسبت به سوژه داستان موضع منفی می گیریم؟
البته آن «روحانی» را در داستان آوردم که تا آخر خط رفته باشم : فاء و فرحزاد ...
می توانید جای روحانی داستان را با یک آدم با ظاهر مذهبی و متشرّع عوض کنید اما مطمئناً در قضاوت مخاطب تاثیری نخواهد داشت : حتماً چیزیش می شود ... گارد ، بسته!
یعنی مخاطب پیش خودش فکر می کند که : «نه ! یک جای قضیه درست نیست ! حتماً طرف اهل خلاف ملاف و تظاهر کردنه !»
این قضاوت منفی و گارد بسته از کجا می آید؟
من فکر می کنم نباید در آموزه های دینی دنبال جواب این سوال باشیم:
آیا خدا و پیامبرش نهی کرده اند که آدمها سوار ماشینهای لوکس بشوند ؟ یا خانه های مجلّل و زیبا داشته باشند ؟ یا پولشان از پارو بالا برود ؟ ...
حداقل می شود گفت که به خودی خود ، نه ! چنین «نهی» ای در دین وجود ندارد.
فکر می کنم این ، بیشتر ، یک قضاوت و احساس نوستالژیک است تا نگاهی عمیق و مبتنی بر استدلال های مقبول و محکم!!
توضیح می دهم ... انقلاب اسلامی ایرانیان باعث شد بسیاری از مفاهیم اخلاقی از هجران و خاک خوردن دربیایند و معنایی تازه و پویا پیدا کنند.
حالا در این بازتولید و بازتعریف مفاهیم اخلاقی و دینی ، ممکن است اشتباهات و افراط و تفریط هایی هم اتفاق افتاده باشد . یکی از این مفاهیم باز تعریف شده ، مفهوم «زهد» است .
ریشه آن قضاوت و احساس منفی را می شود در اینجا جستجو کرد که زهد را عموماً خداحافظی با دنیا و کنار گذاشتن مظاهر مادی و بسنده کردن به حداقل امکانات رفاهی برای گذران زندگی ، فهم و معنا کردند.
در حالیکه در معارف اصیل دینی ، اثری از چنین نگاهی نیست . چیزی که در نگاه دین ، مذموم و محکوم است «دنیا مداری» است و نه «دنیا داری» !
بر مدار و محور دنیا و مسائل مادی گشتن بد است نه بهرمندی از خود دنیا ! و چطور بهرمندی از دنیا می تواند محکوم باشد در حالیکه خود « دنیا » و مشخّصاً « ثروت » از آفریدگان و نعمات خداوندند و مگر خداوند چیز بد و منفور می آفریند؟؟
چرا فکر می کنیم اگر کسی پولش از پارو بالا رفت ، حتماً اهل خلاف ملاف است؟
چرا مومنین و متشرعین و به اصطلاح مذهبی ها را مجاز به داشتن ثروت و رفاه مادی نمی بینیم؟
البته خود روحانی هم در ارائه این تصویر معوج و مغشوش از زهد دخیل است ، چه به قصور و چه به تقصیر ... و این ، اولین دستکاری و تصرف ما آدمها در مفاهیم اخلاقی و دینی نیست و آخرینش نیز!
برداشت سوم :
بهتان قول می دهم تا آخر عمرتان روحانی «سراتو» سوار نبینید و اگر دیدید یک هاست توپ و 500 گیگ فضای آپلود هُلُو پیش من دارید !
خود من تنها وسیله نقلیه ای که در تمام عمرم داشته ام ، یک دوچرخه فکسنی بود که کودک تر از الان که بودیم ، با داداشمان به صورت مرام کمونیستی سوارش می شدیم و چقدر هم باحال بود و باصفا ... هیییییییی ...
یادش بخیر ...
فاء و فرحزاد را که دارید ؟ ... آهّان !
برداشت چهارم :
خود این پست فی نفسه دلیل روشنی است بر اینکه ما از اصالت اخلاقی مان چقدر فاصله داریم !!
چقدر بد است که تازه الان بعد سی سال بنشینیم و از این چیزها حرف بزنیم . واقعا ناجور است !
پ.ن : مدیران و مسئولین حکومتی در مقیاس این بحث نمی گنجند.
آنان ، شرعاً و عرفاً و عقلاً به جهت رعایت برخی ملاحظات (که کاملا روشن است) سطح رفاه معیشت شان ، نمی تواند از حد متوسط عمومی به پایین جامعه تجاوز کند !
این روزها خیلی می شنویم فارغ از راستی آزمایی این ادعاها و تطبیقات ، اصولاً تطبیق علائم ظهور بر وقایع خارجی ، هم اشتباه ایدئولوژیک است و هم اشتباه استراتژیک ! اشتباه ایدئولوژیک است ؛ چون فرآیند فهم و برداشت از متون دینی ( و به طور خاص روایات ) ، یک پروسه روشمند و دارای متُد است . و از جهت استراتژیک اشتباه است ؛ چون کمترین صدمه آن ، نا امیدی و سوءظن نسبت به معارف دینی است ! من ذره ای اعتقاد ندارم که دکتر احمدی نژاد ، شعیب بن صالح باشد اما به حُسن عملش در مسئولیتی که دارد باور دارم ( و البته انتقادهایم هم محکم سر جایشان ). بعدالتحریر : یادت هست سالها بود وقتی می خواستی وسیله ای بخری ، اگر پشتش نوشته شده بود mode in japan ، تمام بود و همین عبارت ، اعتبار و ضمانت کیفیت آن وسیله می شد !
و می خوانیم از بحث علائم ظهور و تعیین مصداق برای نشانه های ظهور .
بعضی از این ادّعاها رنگ دین مداری دارد و بعضی دیگر ، بوی نامطبوع سیاست !
اینطور نیست که هر کسی برای خودش بلند بشود و بگوید : « یک روایت در بحارالانوار دیدم ، پس فلان !
یک روایت در اصول کافی خواندم ، پس بهمان ! »
در مواجهه با متون دینی ، علاوه بر اعتنا به اصول هرمنوتیکی و رعایت مفاد اصول لفظیه ( که بخش نخست و مقدمه اصول فقه است ) ، باید به مباحث رجالی و سندشناسی روایت و سپس به بحث در چند و چون دلالی آن پرداخت .
این رویه و متُد ، حداقل اصولی است که باید برای فهم نظام مند متون دینی رعایت کرد . یعنی :
اول : سندشناسی روایت و اینکه آیا این روایت ، اصلاً از امام معصوم صادر و نقل شده یا نه ؟
دوم : بررسی دلالی این روایت و اینکه مفاد دقیق آن چیست ؟
خب کاملاً معلوم است که طی کردن این پروسه علمی و دقیق ، کاری کاملاً فنّی و تخصصی است نه مسئله ای ژورنالیستی و متاسفانه گاه پوپولیستی !
تصور کنید که ما بگوییم فلان شخصیت ، سید خراسانی است و فلان شخص سید یمانی و فلان فرد شعیب بن صالح و ...
خب اگر فردایی رسید و در اثر اتّفاقات و حوادث روزگار ، نشد که این افراد ، همانانی باشند که ما خواستیم باشند ، آن وقت چه باید کرد ؟
یا اگر بعد از مدتی شخصی پیدا شد که شانس بیشتری برای مطابق شدن با شخصیتهای عصر ظهور داشت ، آن وقت ما شعیب بن صالح مان را عوض می کنیم و روز از نو ...
و این میان تکلیف نا امیدی و سوءظن توده مردم چه می شود ؟
ایمانی که در طول قرنها و با مجاهدت ائمه و صالحین روزگار ، در دل این توده بالید و نضج گرفت ، با کج فهمی و بد سلیقگی در بیان معارف دینی ، تبدیل به مشتی عقاید متزلزل و تودرتو می شود ... به همین راحتی !!
من در خودم ذره ای اعتقاد نمی یابم که آن بزرگوار ، سید خراسانی باشند و یا آن عزیز ، سید یمانی !
اما از بُن دندان و ژرفای جان به طهارت نفس و راستی و حقانیت این دو بزرگوار معتقدم .
البته از خدا هزاران بار می خواهم که شخصیت های عصر ظهور که در روایات تصویر شده اند ، همین بزرگواران باشند و عصر ما هم عصر ظهور حضرت موعود باشد ، اما ترجیح می دهم در اینطور موارد ، بیشتر به اصول و استوانه های استوار معارف دینی وفادار باشم و دل بسپارم تا به گمانه زنی ها و حدس های ژورنالیستی و عوام پسندانه !
اتومبیل و لوازم خانگی و دوربین عکاسی و تلوزیون و ضبط و ظرف و ... فرقی نمی کرد . همین که فروشند با قیافه ای حق به جانب می گفت : « بابا ! مید این ژاپنه ها !! » می گرفتی و خیالت تخت می شد !
اما امروز ، غول علم و تکنولوژی و صنعت و اقتصاد ، روزهای سخت و بدی را تجربه می کند ...
باورت می آید ؟ یک شبه همه چیز درهم فرو ریخت !
انسان ! ... این موجود حقیر ...
باورت می آید ؟ وقتی صحنه های وحشت آور سونامی و امواج کوه پیکر را می دیدم که یک شهر را در عرض سه سوت !! درو کرد و رفت ، انگار داشتم اسپشیال افکت های محیرالعقول یک فیلم هالیوودی را تماشا می کردم !!
مثلاً « 2012 » را ...
مرگ سفید ، مرگ سیاه ، مرگ سرخ ...
مرگ سرخ ، مرگ سفید ، مرگ سیاه ...
تحلیلش باشد با شما ...
مسابقات بزرگ موتور سواری MotoGP 2008
مسابقات بزرگ موتور سواری MotoGP 2008
مسابقات پیشرفته رالی صحرا ? (Dirt 2)
نقاب داران Watchmen: the end is nigh
نینجا های کوچک + 5 هدیه بازی کودکانه جذاب
نینجا های کوچک + 5 هدیه بازی کودکانه جذاب
نینجا های کوچک + 5 هدیه بازی کودکانه جذاب
همسایه آزاری (نسخه ی جدید با زبان فارسی)
مجموعه احادیث و ضرب المثل های روز دنیا
مجموعه بازی لاکپشتهای نینجا و هری پاتر ،همسایه آزاری
مجموعه بازی های سالم ویژه کودکان
مجموعه بازیهای همسایه آزاری 1و2و3
مجموعه بازیهای همسایه آزاری 1و2و3
مجموعه کامل بازی هیتمن_مکس پین و IGI
مجموعه کارتون های پلنگ صورتی (PINK PANTHER)
Anno 1404 Dawn Of Discovery - سال 1404 میلادی : طلوع مکاشفات
ARMA II - عملیات نظامی آرما -نسخه 2
Assassin"s Creed - اعتقاد به آدم کشی
Asterix & Obelix 2: Mission Las Vegum - استریکس و اوبلیکس 2 -ماموریت لاس وگام
Asterix & Obelix 2: Mission Las Vegum - بازی استریکس و اوبلیکس 2 -ماموریت لاس وگام
Battlestations: Pacific - پایگاههای نظامی : اقیانوس آرام