بیشتر از آنچه که تصور میکنی دوستت دارم و بیشتر از آنچه
باور داری عاشق تو هستم
بیشتر از هر عشقی بر تو عاشقم و بیشتر از هر دیوانه ای
مجنون تو هستم.
عزیز من محتاج تو هستم و بدون تو زندگی برایم مفهومی جز
تاریکی و سیاهی ندارد!
دوستت دارم چونکه میدانم تو نیز مرا دوست میداری ،
دوستت دارم چونکه مرا باور داری و مرا لایق آن قلب پر از
محبتت میدانی!
تنها آرزویم این است که سالم و سر افراز باشی
و جز این از خدای خویش هیچ آرزویی را ندارم
این قلب کوچک و شکسته و پر از عشق من تنها هدیه ای است
از طرف من به تو!
از تمام دنیا تنها همین قلب کوچک را دارم ، همین و بس!
تنها تو هستی که معنای واقعی عشق را
به من ابراز کردی و آموختی!
آموختی که عشق یعنی تا پایان زندگی ماندن
و تا پایان زندگی دوست داشتن!
هر جای دنیا که هستی بدان که در این دنیای بزرگ
کسی هست که عاشق و دیوانه تو می باشد !
عزیز دنیا خیلی بزرگ است ، این دنیا پر از عاشق و معشوق
است ، پر از لیلی و مجنون است،
اما همه عاشقان یک سو ، و تو نیز یک سوی دیگر!
دوستت دارم خیلی دوستت دارم ،
آنقدر دوستت دارم که دیگر هیچگونه
جای ابرازی برای آن نیست
اگر می دونستی چقدر دوستت دارم سکوت را فراموش می کردی
تمامی ذرات وجودت عشق را فریاد می کرد
اگر می دانستی که چقدر دوستت دارم چشمهایم را می شستی
و اشکهایم را با دستان عاشقت به باد می دادی
اگر می دانستی که چقدر دوستت دارم نگاهت را تا ابد بر من می دوختی
تا من بر سکوت نگاه تو
رازهای یک عشق زمینی را با خود به عرش خداوند ببرم
ای کاش می دانستی
اگر می دانستی که چقدر دوستت دارم هرگز قلبم را نمی شکستی
گر چه خانه ی شیطان شایسته ی ویرانی است
اگر می دانستی که چقدر دوستت دارم لحظه ای مرا نمی آزردی
که این غریبه ی تنها , جز نگاه معصومت پنجره ای
و جز عشقت بهانه ای برای زیستن ندارد
ای کاش می دانستی
اگر می دانستی که چقدر دوستت دارم همه چیز را فدایم می کردی
همه آن چیز ها که یک عمر بخاطرش رنج کشیده ای
و سال ها برایش گریسته ای
اگر می دانستی که چقدر دوستت دارم
همه آن چیز ها که در بندت کشیده رها می کردی
غرورت را ...... قلبت را ...... حرفت را
اگر می دانستی که چقدر دوستت دارم
دوستم می داشتی
همچون عشق که عاشقانش را دوست می دارد
کاش می دانستی که چقدر دوستت دارم
و مرا از این عذاب رها می کردی
ای کاش تمام اینها را می دانستی
ای که موج نفست می بردم تا بودن
ای سکوتت دل من را نجوا
چقدر پاکی تو
و چه خاموش و روان
نقطه ی آغازی تو برای بودن و ماندن
تو که آیینه ی آبی وجودم هستی
تو که تفسیر کلامم
تو که مقصود دعایم هستی
و تو که
سنگ صبور دل آشفته و شیدای منی
ای که امواج پریشان به تو تعظیم کنند
لهجه ی نیلوفری تو مال من و
دل آبی و ساده ام از آن تو باد
سخنی می گویم با زبانی خاموش
و نگاهی خیره
ای که در ظلمت شبهای دلم مهمانی
و چه بزمی بر پاست
در دل کوچک من
بزم شادی و شعف
بزم نیلوفری پیچک سبز فردا
و چه زیبا و دل انگیز شبی..ای دلم را مهمان
ای تو مقصود نفسهای اهورایی صبح
ای تو مقصود غزل های بلند دل من
با خودت زمزمه کن
بهترین مثنوی عشق دو دلداده ی شب
و به گوش دل بی تاب زمان هجی کن
ای که می مانی و با من به زبان می گویی
که من و تو بودیم
که من و تو هستیم
و به پایان جهان می گوییم
معنی بودن و ماندن مائیم
زندگی یعنی فقط انتخاب ! ایستادن برسر دو راهی ها و هی فکر کردن ، که کدوم راه درسته ...
از اون اول که پا به این جهان می گذاری که نه ! اما یکم بعدش شروع می شه ، تو نمی دونی و
دائم بر سر دو راهی ها قرار می گیری تو نمی دونی اما ناچاری که دچار بشی ، دچار یکی از این
دوراهی ها ...
نمی دونم این دوراهی ها کی تموم می شه ، دائم باید سبک سنگین کنی ، دائم باید فکر کنی که
راه درست کدومه ؟ خدا کجاست ؟
آخه قربونت بشم ! حداقل یه اشاره ای ، یه ندایی ، یه چیزی که خلاصه ما بفهمیم کارمون درسته یا نه ...
ما که از اون اول که یادمون میاد همش جلوی راهمون دو راهی بود ، برم ، نرم ؟! ...جالبه راه برگشتم
نگذاشتی ! دوباره هی باید انتخاب کنی ، تو در تو ، سخت و سخت تر ...
آخرشم که نور علی نور می شه ، عزیزم انتخاب کردی ، حالا پای لرزشم بشین ...
چه قدر این جوری دیدنی شدی ...
اشک
تازه از شلمچه برگشته بودیم ... دخترک با اون چهره معصوم و کاملا دخترونه اش مثل ابر بهار اشک می ریخت ، دیدم با تلفن همراهش صحبت می کنه و اشک می ریزه ، همسفرمون بود اما رفیق نبودیم ، تنها اومده بود ،تو مناطق هم همراه منو دوستام می اومد از بچه ها خوشش اومده بود و می خواست تو جمع ما باشه ، ما هم حرفی نداشتیم ، منم کم و بیش حواسم بهش بود که از ما عقب نیفتده ... چند سالی از من کوچک تر بود ، می دیدم چه طور اشک می ریزه دو دل بودم که برم کنارش یا نه . دلمو زدم به دریا کنارش نشستم ، اشک می ریخت ...چی شده عزیزم چرا گریه می کنی ؟حدس میزدم چی شده ،اما چهره اش معصوم تر این حرفا بود ، فقط اشک می ریخت ، بهش گفتم : چی بهت گفته ؟،باهات قهر کرده ؟ گریه اش بیشتر شد آروم سرشو خم کرد به نشانه ی این که بله ... دور و برمون شلوغ بود همه کنجکاو شده بودن تا بفهمن چی شده ، به دوستام اشاره دادم که سوال نکنید و برید ...
دل شکسته
رفتیم یه گوشه بهش گفتم می تونم کمک کنم ، من با بچه های زیادی در مورد این جور مسائل صحبت کردم ،خجالت می کشید حرف بزنه ،سرشو پایین گرفته بود ، باهاش حرف زدم و مطمئنش کردم که مشکلشو حل می کنم ، گفت و گفت اشک ریخت و گفت ، خیلی مشکلات داشت چه داخل خانواده چه بیرون ... همه نوع مدلی شنیده بودم الا این مدلی البته بعدعید یکی دیگه هم مشابه این مسئله رو برام تعریف کرد ، واقعا دردناک بود ، آخرش بغلم کرد منم بغلش کردم محکم منو گرفته بود و اشک می ریخت ، شونه هام خیس شده بود ،خیلی وقت بود که تو آغوش کسی گریه نکرده بود شاید سال ها ... دلش شکسته بود و می بارید ...تا نیمه های شب حرف می زدیم ...
می فهمی چی می گی ؟!
اگر می خوای با کسی رفیق بشی خوب برو رفیق شو ! { به امید خدا یه نوشته در این مورد خواهم نوشت } ، چرا کلمه ی خواهر و برادر رو میاری وسط ! چرا اسم رابطه رو می گذاری خواهر برادری ؟ به خدا آدمی که می گه ما دوستیم به تو شرف داره چون اکثرشون قصد ازدواج دارن ... اینم مدل جدیدشه ... این بنده خدا هم گرفتار رابطه به اصطلاح خواهر برادری شده بود ، پسره خیلی کار بلد بود دیده دخترک اهل این رفاقت ها نیست ، متقاعدش کرده بود که خواهر برادر بودن که عیبی نداره و بعد رابطه شروع شده بود ... اول فقط در حد درد و دل های تلفنی ، بعد بیرون رفتن ، بعد به بهانه بیرون رفتن سوار موتور شدن ...بعد دست همو گرفتن ... بعد سر رو ... بعد ... بعد ... بعد من تو رو نمی خوام ، تو فقط خواهرمی ، من دارم زن می گیرم ...فقط خدا بهش رحم کرده بود که اتفاق بدی براش نیافتاده بود ... خدا خیلی دوسش داشت ...همه چی کم کم شروع می شه یهو چشم باز می کنی می بینی تو لجن داری دست و پا می زنی ، یه دفعه می بینی گرفتار یکی شدی که نه باهاش می تونی ازدواج کنی نه به درد هم می خورید ... تو می مونی و یه دل که فقط وابسته شده ... و یه عالمه خسارت عاطفی ، مادی ، معنوی ...
پا وبلاگی : نمی تونستم خیلی از مسائل رو بنویسم ... بارها صفحه رو پاک کردم و سریسته تر نوشتم . بین همه درسایی که از این ماجرا گرفتم یه مسئله ای آرومم کرد و اون اینه که تا زمانیکه آدم خدا رو داره ممکنه از خدا دور بشه... اما خدا نمی گذاره یه عده طعمه اش کنند ، ببرنش ... خدا هر چی هم که باشه نگه اش می داره ...
خدای من چه دنیای بزرگ اما کوچکی است ! روزگار به ما رحم نمی کند و نکرده است ...چه دنیای شلوغ اما ساکتی است ! همه در دنیای خود مشغولند ما را با دیگران چه کار ؟ دنیایی که آدم ها با صورتک های رنگین ، بر هم می خندند ، گریه می کنند ، نگاه می کنند ، عاشق می شوند و ازهمه مهمتر زندگی می کنند وبعد از چند روز می میرند ... چه دنیای غریبی است ، دنیایی که ما ساخته ایم ، دنیایی که آدم ها در آن غرق شده اند . دنیای مدرن و مدرنیسم دنیای سکولار دنیای انسان محوری دنیای فراموشی خدا دنیای رسیدن به پلورالیسم ... دنیای آدم های کاغذی دنیای آسمان خراش های دل خراش ، دنیای اینترنت و عشق های مجازی دنیای سجده انسان بر ابلیس و سپاه سیاهش ... دنیایی که انسان بزرگ اما کوچک معماری کرده است ، و در یک کلام دنیای پیله ای ... ویا شاید بدتر ...نمی دانم از کدام درد زمانه سخن به میان آورم ، زمانه ای که رو به نزول است تا صعود ، زمانهای که انسان فداکار می شود ، زمانه ای که آدمی خود را فدای مال می کند فدای شهرت فدای شهوت فدای دنیا ....هیچ وقت بشر تا کنون این طور تیغ جهل ونادانی را برشاهرگ حیات خود نکشیده بود . و به صراحت می توانم بگویم که بشر چه راحت تن به قربانی شدن داد ...ای خدای بزرگ ، ای که تمام هستی زتوست برما ببخش و به فریادمان برس که ما دوست نداریم ، قربانی قربانگاه دنیا باشیم ، خدایا جز تو کسی در این دنیای کوچک پیله ای صدایمان را نمی شنود و جز نو دستگیری نیست ....
به بهانه سال جهاد اقتصادی
از امیرالمومنین(ع) در مورد ایمان سوال شد و ایشان در پاسخ فرمود: «الایمان علی اربع دعائم علی الصبر و الیقین و العدل و الجهاد» ایشان یکی از چهار رکن ایمان را جهاد معرفی کرده که نشان از این دارد برای استحکام ایمان بایستی به این مهم نیز توجه داشت. جهاد به معنای عام آن - از جهاد اصغر گرفته تا جهاد با نفس و جهاد اکبر- سفارشی است که هم خداوند متعال و هم رسول اکرم و هم ائمه اطهار (علیهم السلام) بدان تأکید ویژه نموده اند و بر این اساس است که مجاهدان مورد تکریم خاص خدا و رسولش هستند؛ «فضل الله المجاهدین علی القاعدین اجرا عظیما» (نساء: 95). دلیل این فضیلت بخشیدن شاید این باشد که با رکود و قعود و سکون هیچ پیشرفت و حرکتی صورت نمی گیرد و تلاش و تحرک است که موجب حیات و تعالی می گردد و جهاد معنای کامل این تلاش و تحرک است. به خصوص اگر این نکته را هم اضافه کنیم که همواره خداوند همراه مجاهدین فی سبیل الله بوده و راه های هدایت را برای آنها می گشاید؛ «و الذین جاهدوا فینا لنهد ینهم سبلنا و ن الله لمع المحس نین » (عنکبوت: 69) در آیه اخیر، جهاد معنایی عمومی دارد و لذا «معیار جهاد، شمشیر و میدان جنگ نیست. معیار جهاد، همان چیزی است که امروز در زبان فارسی ما در کلمه «مبارزه» وجود دارد. ... نویسنده مبارز؛ نویسنده غیر مبارز. عال م مبارز؛ عال م غیر مبارز. دانشجوی مبارز و طلبه مبارز؛ دانشجوی غیرمبارز و طلبه غیرمبارز. جامعه مبارز و جامعه غیر مبارز. پس جهاد یعنی مبارزه» (رهبر انقلاب در شروع درس خارج فقه، 20/6/73) البته این را هم باید اضافه کرد: «جهاد یعنی مبارزه برای یک هدف والا و مقدس، میدان هایی دارد؛ یکی از میدان هایش حضور در نبردهای مسلحانه رایج جهانی است. میدان سیاست هم دارد؛ میدان علم هم دارد؛ میدان اخلاق هم دارد. ملاک در صدق جهاد این است که این حرکتی که انجام می گیرد، جهتدار و مواجه با موانعی باشد که همت بر زدودن این موانع گماشته می شود؛ این می شود مبارزه. جهاد یعنی یک چنین مبارزه ای که وقتی دارای جهت و هدف الهی بود، آن وقت جنبه تقدس هم پیدا می کند.» (1/4/83) با این تعریف از جهاد، مطلب دیگری خود به خود بروز می کند و آن اینکه «مبارزه یعنی تلاش پر نیرو در مقابل یک مانع یا یک دشمن. اگر هیچ مانعی در مقابل انسان نباشد، مبارزه وجود ندارد. در جاده آسفالته، انسان پایش را روی گاز بگذارد و با باک پر از بنزین سفر کند؛ این را مبارزه نمی گویند. مبارزه آن جایی است که انسان با مانعی برخورد کند که این مانع در جبهه های انسانی، می شود دشمن و در جبهه های طبیعی، می شود موانع طبیعی. اگر انسان با این موانع درگیر شود و سعی کند آنها را از میان بردارد، این می شود مبارزه. ... جهاد در قرآن و حدیث هم به همین معناست؛ همه جا به معنای جنگ مسلحانه نیست.(20/8/83) پس اگرچه ریشه لغوی جهاد از جهد و به معنای تلاش است اما «هر تلاشی را نمی شود گفت جهاد. در جهاد، حضور و رویاروئی با دشمن، مفروض است. انسان یک تلاشی می کند، دشمنی در مقابل او نیست؛ این جهاد نیست.» (1/8/90) بر اساس آنچه بیان شد «کار جهادی باید هدفمند، درست متوجه به آرمانها و هوشمندانه و عاقلانه و دشمن شکن باشد.» (25/4/86) و کسی مجاهد و دارای روحیه جهادی است که در عرصه های مختلف اینچنین دست به مبارزه بزند! اما این تمام مطلب نیست و این مبارزه حتماً شرایط و ضوابط دیگری نیز خواهد داشت و امام راحل در کلامی ماندگار به خوبی ملزومات را تبیین نموده اند. ایشان در پیام جاودان خود که به مناسبت کشتار خونین مکه و پذیرش قطعنامه 895 صادر کردند، بیان داشته اند: «... مبارزه، با رفاه طلبی سازگار نیست و آنها که تصور می کنند مبارزه در راه استقلال و آزادی مستضعفین و محرومان جهان با سرمایه داری و رفاه طلبی منافات ندارد با الفبای مبارزه بیگانه اند... بحث مبارزه و رفاه و سرمایه، بحث قیام و راحت طلبی، بحث دنیاخواهی و آخرت جویی دو مقوله ای است که هرگز با هم جمع نمی شوند.» این راهبرد اساسی و رمز راستین هر جهادی در عرصه های گوناگون است که امام راحل از آن به عنوان الفبای مبارزه تعبیر می کنند. دلیل این سخن نیز روشن است چرا که در بطن جهاد، کار و همت دوچندان و مضاعف نهفته است و افتادن در ورطه راحت طلبی و رفاه زدگی انسان را کسل و فشل و دون همت بار می آورد. همین خصوصیت بود که سبب گردید امام رحمت و رأفت، امیرالمومنین(ع) را به جایی رساند که لب به نفرین مردم کوفه بگشاید. مردمی که در هنگامه زمستان، سرما و در تابستان، گرما را بهانه فرار از جهاد قرار می دادند. حضرت امیر(ع) این افراد را این گونه مورد خطاب قرار می دهد: «یا اشباه الرجال ولا رجال، حلوم الاطفال ، و عقول ربات الحجال» ای کسانی که به مردان می مانید ولی مرد نیستید! ای کودک صفتان! بی خرد و ای عروسان حجله نشین! - که جز عیش و نوش به چیزی نمی اندیشید. (نهج البلاغه: خطبه 27) این کلام به روشنی از رفاه طلبی مردمان کوفه خبر می دهد که به گفته خود حضرت امیر(ع) خون به دل ایشان کردند. بهانه آوردن، توجیه، ترس، مصلحت اندیشی افراطی و دلبستگی به زخارف دنیا همه صفات مذمومی است که از راحت طلبی نشأت می گیرد و موجب فاصله گرفتن از دین و غلتیدن به مذلت و زبونی می گردد. کسی که طاقت گرسنگی، خستگی، کم خوابی، دوری از فرزند و همسر را ندارد و نمی تواند چشم بر اموال و خانه و مقام خویش ببندد هیچ گاه وارد عرصه جهاد نخواهد شد چرا که جدا شدن از این خو و ملکه نفسانی، همانند بسیاری از عادات و خوی های اخلاقی رذیله دیگر به راحتی امکان پذیر نخواهد بود و همین است که حضرت امیر(ع) جهاد را مخصوص اولیای خاص خدا می داند! «ان الجهاد باب من ابواب الجنه فتحه الله لخاصه اولیائه» و این چنین است که در صحرای کربلا تنها تعداد معدودی در کنار حضرت سیدالشهداء(ع) می مانند و یاران واقعی و سرداران اصلی حضرت حجت(عج) 313 نفرند.
حضرت امام(ره) در تبیین جریان قاعد می فرماید: «از صدر اسلام تا کنون دو خط بوده است: یک خط، خط اشخاص راحت طلب که تمام همشان به این است که یک طعمه ای پیدا بکنند و بخورند و بخوابند و عبادت خدا هم - آنهایی که مسلمان بودند- می کردند، اما مقدم بر هر چیزی در نظر آنها راحت طلبی بود. در صدر اسلام، از این اشخاص بودند. وقتی که حضرت سید الشهداء- سلام الله علیه- می خواستند مسافرت کنند به این سفر عظیم، بعضی از اینها نصیحت می کردند که برای چه، شما اینجا هستید، مأمونید و حاصل، بنشینید و بخورید و بخوابید... حضرت امیر -سلام الله علیه- از اینها تعبیر می کند که اینها همشان علفشان است. یک دسته دیگر هم انبیا بوده اند و اولیای بزرگ. آن هم یک مکتبی بود و یک خطی بود؛ تمام عمرشان را صرف می کردند در اینکه با ظلمها و با چیزهایی که در ممالک دنیا واقع می شود، همشان را اینها صرف می کردند در مقابله با اینها. (صحیفه امام 14: 521) البته روشن است منظور از رفاه طلبی دوری گزیدن از دنیا و ریاضت های غیر شرعی نیست، بلکه همان گونه که گرما و سرما اموری مطلوب هستند، اما گرمازدگی و سرمازدگی نوعی بیماری است و نیاز به درمان دارد، رفاه هم تا حدی که به رفاه زدگی نینجامد، برای جامعه لازم است و نباید جامعه را در فقر و تهی دستی نگه داشت؛ چنانچه حضرت امام(ره) به خوبی این موضوع را تشریح کرده اند: «خوی کاخ نشینی مضر است، خودش مضر نیست، خویش مضر است، لکن خود او، این خوی را دنبال دارد. کسی که تمام توجهش به دامداری است او نمی تواند آدم بشود. کسی که تمام توجهش به باغداری است این نمی تواند یک انسان مفید واقع بشود. آنهایی که دامداریشان مفید است برای جامعه، آنها توجه به دامداری ندارند. آنهایی که دامداریشان برای حفظ جامعه است آنها جزء همان کوخ نشینانند.» (صحیفه امام 71: 376) مقام معظم رهبری نیز در تبیین همین موضوع می فرماید: «(در دعای مرزداران صحیفه سجادیه آمده است) که فکر مال فتون (مال فتنه انگیز) را از دل آنها ببر. مال فتنه انگیز، جاه طلبی، مقام طلبی، راحت طلبی، عیش طلبی و تجمل طلبی چیزهایی است که تردید را از طریق جسم و شهوات، وارد دل و مغز انسان می کند. مراقب اینها باشید. بنده نمی خواهم کسی را به زهد علوی دعوت کنم؛ زهد علوی بزرگتر از دهان و ذهن ماست، اما به قناعت و به این که نگذارید زیاده طلبی و افزون طلبی به سمت شما هجوم آورد، دعوت می کنم. اینها مراقبت می خواهد. راحت طلبی، رفاه طلبی و عیش طلبی، چیزهایی است که به تدریج در انسان اثر بد می گذارد و خود انسان هم اول نمی فهمد. یک وقت می خواهد حرکت کند، می بیند نمی تواند؛ می خواهد پرواز کند، می بیند نمی تواند. ذهن ها و دلها و فکرها و ایمان ها را مورد پاسداری دقیق قرار دهید؛ این سفارش همیشگی من است. بدانید در این صورت، هیچ عامل و نیرویی زیر این آسمان وجود ندارد که بتواند بر شما غلبه کند.» (24/6/81) در این میان البته وظیفه مسئولان و سران نظام اسلامی به مراتب بیشتر است، حضرت امام(ره) که معتقد بود در برابر انقلاب اسلامی، آمریکا هیچ غلطی نمی تواند بکند، از سوی دیگر پرتگاه انقلاب را رفاه طلبی مسئولان دانسته و بیان می دارد: «آن روزی که مجلسیان خوی کاخ نشینی پیدا کنند خدای نخواسته و از این خوی ارزنده کوخ نشینی بیرون بروند، آن روز است که ما برای این کشور باید فاتحه بخوانیم... آن روزی که توجه اهل علم به دنیا شد و توجه به این شد که خانه داشته باشم چطور، و زرق و برق دنیا خدای نخواسته در آنها تأثیر بکند، آن روز است که باید ما فاتحه اسلام را بخوانیم.» (صحیفه امام 17: 377) «اگر مردم احساس کنند بخشی از مسئولان نظام به مسابقه رفاه طلبی و جمع آوری ثروت مشغولند، ایمان و اطمینان آنان به نظام که پشتوانه اصلی حکومت محسوب می شود ضربه می بیند.» (20/8/81)
با این توضیحات در سالی که موسوم به جهاد (مبارزه) اقتصادی است یکی از اصلی ترین اهداف و راهبردهای دستگاه های فرهنگی باید مبارزه با خوی رفاه طلبی باشد در این صورت است که راه برای جهاد در عرصه اقتصاد باز خواهد شد و الا مردم و مسئولانی که در مسابقه تجمل و رفاه هستند نمی توانند اهداف جهاد اقتصادی را محقق کنند!
صبح صادق، ش.494 ، ص.6
هر وقت من یک کار خوب می کنم مامانم به من می گوید بزرگ که شدی برایت یک زن
خوب می گیرم.
تا به حال من پنج تا کار خوب کرده ام و مامانم قول پنج تایش را به من داده
است.
حتمن ناسرادین شاه خیلی کارهای خوب می کرده که مامانش به اندازه استادیوم
آزادی برایش زن گرفته بود. ولی من مؤتقدم که اصولن انسان باید زن بگیرد تا
آدم بشود ، چون بابایمان همیشه می گوید مشکلات انسان را آدم می کند
در عزدواج تواهم خیلی مهم است یعنی دو طرف باید به هم بخورند. مثلن من و
ساناز دختر خاله مان خیلی به هم می خوریم.
از لهاز فکری هم دو طرف باید به هم بخورند، ساناز چون سه سالش است هنوز فکر
ندارد که به من بخورد ولی مامانم می گوید این ساناز از تو بیشتر هالیش می
شود.
در عزدواج سن و سال اصلن مهم نیست چه بسیار آدم های بزرگی بوده اند که کارشان
به تلاغ کشیده شده و چه بسیار آدم های کوچکی که نکشیده شده. مهم اشق است !
اگر اشق باشد دیگر کسی از شوهرش سکه نمی خواهد و دایی مختار هم از زندان در
می آید من تا حالا کلی سکه جم کرده ام و می خواهم همان اول قلکم را بشکنم و
همه اش را به ساناز بدهم تا بعدن به زندان نروم.
مهریه و شیر بلال هیچ کس را خوشبخت نمی کند. همین خرج های ازافی باعث می شود
که زندگی سخت بشود و سر خرج عروسی داییمختار با پدر خانومش حرفش بشود دایی
مختار می گفت پدر خانومش چتر باز بود.. خوب شاید حقوق چتر بازی خیلی کم بوده
که نتوانسته خرج عروسی را بدهد. البته من و ساناز تفافق کرده ایم که بجای شام
عروسی چیپس و خلالی نمکی بدهیم. هم ارزان تر است ، هم خوشمزه تراست تازه وقتی
می خوری خش خش هم می کند!
اگر آدم زن خانه دار بگیرد خیلی بهتر است و گرنه آدم مجبور می شود خودش خانه
بگیرد. زن دایی مختار هم خانه دار نبود و دایی مختار مجبور شد یک زیر زمینی
بگیرد. میگفت چون رهم و اجاره بالاست آنها رفته اند پایین! اما خانوم دایی
مختار هم می خواست برود بالا! حتمن از زیر زمینی می ترسید. ساناز هم از زیر
زمینی می ترسد برای همین هم برایش توی باغچه یک خانه درختی درست کردم. اما
ساناز از آن بالا افتاد و دستش شکست.. از آن موقه خاله با من قهر است.
قهر بهتر از دعواست. آدم وقتی قهر می کند بعد آشتی می کند ولی اگر دعوا کند
بعد کتک کاری می کند بعد خانومش می رود دادگاه شکایت می کند بعد می آیند دایی
مختار را می برند زندان!
البته زندان آدم را مرد می کند.عزدواج هم آدم را مرد می کند، اما آدم با
عزدواج مرد بشود خیلی بهتر است!این بود انشای من
تـرسـم که اشـک در غـم مـا پـردهدر شـود
ویـن راز سر بهمُهر بـه عالَم سـمـر شـود
گویـنـد سنگ لـعـل شود در مقام صـبـر
آری شود ، ولیـک به خون جگر شـود
خواهـم شـدن بـه مـیـکده گریـان و دادخواه
کز دست غم خلاص مـن آنـجا مـگر شـود
از هـر کـرانـه تـیـر دعـا کردهام روان
بـاشـد کـز آن مـیـانـه یـکی کارگـر شــود
ای جـان حـدیـث مـا بـَـرِ دلـدار بـاز گــو
لیـکن چنـان مـگو کـه صـبـا را خـبـر شـود
از کیـمـیـای مـهـر تـو زر گشت روی مـن
آری به یُـمـن لـطـف شـمـا خـاک زر شـود
در تـنـگـنـای حـیـرتـم از نـخـوت رقـیـب
یـارب مـبـاد آنـکـه گــدا مـعـتـبـر شــود
بـس نـکته غیر حُسن بـبـایـد که تـا کسی
مـقـبـول طـبـع مـردم صـاحبنـظـر شــود
این سرکشی که کنگرهی کاخ وصل راست
ســرهـا بـر آسـتـانـهی او خـاک در شــود
حـافـظ چو نـافهی سر زلفش بـه دست تُـست
دم درکـش ، ار نـه بـاد صـبـا را خـبـر شـــود