خواهش می کنم ، خواهش می کنم بدون پیش فرض و با دقت بخوانید :
برداشت اول :
سکانس اول: «سراتو» ی سفید و باشکوه از زیر سردر دانشگاه رد می شود و آرام گوشه ای پارک می کند ...
یک روحانی شیک پوش پیاده می شود و به سمت ساختمان شماره دوی پردیس دانشگاهی می رود و «سلام استاد» های بچه ها را با لبخندی که تمام صورتش را پر کرده ، پاسخ می دهد ...
سکانس دوم: نمای اتوبان ؛ ماشینها با سرعت دارند عبور می کنند . دوربین دارد از زاویه بالا ، با لانگ شات آرام پایین می آید و به سطح اتوبان نزدیک می شود و همینطور ، کادر بسته و بسته تر می شود ... ویژژژژژژ ... ویژژژژژژژ ... ماشینها با سرعت از چپ و راست دوربین عبور می کنند.
دوربین روی « سانتافه » ی پرهیبت سیاه که دارد از روبرو می آید ، قفل کرده!
« سانتافه » می آید و دوربین هم همراهش می چرخد و ما روحانی جوان را می بینیم که پشت رُل نشسته و ... ویژژژژژژژ!!
برداشت سوم: دوربین از طبقه اول آپارتمان شروع می کند و رو به بالا می رود ... روی طبقه سی اُم کات می کند ! روحانی قصه ، «آزرا»یش را به سمت در ورودی پارکینگ هدایت می کند و در اولین پیچ دالان ورودی پارکینگ ، گم می شود ...
کاتتتتتتت !!!
اسمم را عوض می کنم اگر حالتان بد نشده باشد از این روایت ها ! اگر قضاوت منفی نکرده باشید در مورد روحانی داستان!
یک هاست توپ و 500 گیگ فضای آپلود هُلُو پیش من دارید اگر چیزیتان نشده باشد!
برداشت دوم :
چرا از شنیدن یا دیدن این روایت ، چیزیمان می شود و نسبت به سوژه داستان موضع منفی می گیریم؟
البته آن «روحانی» را در داستان آوردم که تا آخر خط رفته باشم : فاء و فرحزاد ...
می توانید جای روحانی داستان را با یک آدم با ظاهر مذهبی و متشرّع عوض کنید اما مطمئناً در قضاوت مخاطب تاثیری نخواهد داشت : حتماً چیزیش می شود ... گارد ، بسته!
یعنی مخاطب پیش خودش فکر می کند که : «نه ! یک جای قضیه درست نیست ! حتماً طرف اهل خلاف ملاف و تظاهر کردنه !»
این قضاوت منفی و گارد بسته از کجا می آید؟
من فکر می کنم نباید در آموزه های دینی دنبال جواب این سوال باشیم:
آیا خدا و پیامبرش نهی کرده اند که آدمها سوار ماشینهای لوکس بشوند ؟ یا خانه های مجلّل و زیبا داشته باشند ؟ یا پولشان از پارو بالا برود ؟ ...
حداقل می شود گفت که به خودی خود ، نه ! چنین «نهی» ای در دین وجود ندارد.
فکر می کنم این ، بیشتر ، یک قضاوت و احساس نوستالژیک است تا نگاهی عمیق و مبتنی بر استدلال های مقبول و محکم!!
توضیح می دهم ... انقلاب اسلامی ایرانیان باعث شد بسیاری از مفاهیم اخلاقی از هجران و خاک خوردن دربیایند و معنایی تازه و پویا پیدا کنند.
حالا در این بازتولید و بازتعریف مفاهیم اخلاقی و دینی ، ممکن است اشتباهات و افراط و تفریط هایی هم اتفاق افتاده باشد . یکی از این مفاهیم باز تعریف شده ، مفهوم «زهد» است .
ریشه آن قضاوت و احساس منفی را می شود در اینجا جستجو کرد که زهد را عموماً خداحافظی با دنیا و کنار گذاشتن مظاهر مادی و بسنده کردن به حداقل امکانات رفاهی برای گذران زندگی ، فهم و معنا کردند.
در حالیکه در معارف اصیل دینی ، اثری از چنین نگاهی نیست . چیزی که در نگاه دین ، مذموم و محکوم است «دنیا مداری» است و نه «دنیا داری» !
بر مدار و محور دنیا و مسائل مادی گشتن بد است نه بهرمندی از خود دنیا ! و چطور بهرمندی از دنیا می تواند محکوم باشد در حالیکه خود « دنیا » و مشخّصاً « ثروت » از آفریدگان و نعمات خداوندند و مگر خداوند چیز بد و منفور می آفریند؟؟
چرا فکر می کنیم اگر کسی پولش از پارو بالا رفت ، حتماً اهل خلاف ملاف است؟
چرا مومنین و متشرعین و به اصطلاح مذهبی ها را مجاز به داشتن ثروت و رفاه مادی نمی بینیم؟
البته خود روحانی هم در ارائه این تصویر معوج و مغشوش از زهد دخیل است ، چه به قصور و چه به تقصیر ... و این ، اولین دستکاری و تصرف ما آدمها در مفاهیم اخلاقی و دینی نیست و آخرینش نیز!
برداشت سوم :
بهتان قول می دهم تا آخر عمرتان روحانی «سراتو» سوار نبینید و اگر دیدید یک هاست توپ و 500 گیگ فضای آپلود هُلُو پیش من دارید !
خود من تنها وسیله نقلیه ای که در تمام عمرم داشته ام ، یک دوچرخه فکسنی بود که کودک تر از الان که بودیم ، با داداشمان به صورت مرام کمونیستی سوارش می شدیم و چقدر هم باحال بود و باصفا ... هیییییییی ...
یادش بخیر ...
فاء و فرحزاد را که دارید ؟ ... آهّان !
برداشت چهارم :
خود این پست فی نفسه دلیل روشنی است بر اینکه ما از اصالت اخلاقی مان چقدر فاصله داریم !!
چقدر بد است که تازه الان بعد سی سال بنشینیم و از این چیزها حرف بزنیم . واقعا ناجور است !
پ.ن : مدیران و مسئولین حکومتی در مقیاس این بحث نمی گنجند.
آنان ، شرعاً و عرفاً و عقلاً به جهت رعایت برخی ملاحظات (که کاملا روشن است) سطح رفاه معیشت شان ، نمی تواند از حد متوسط عمومی به پایین جامعه تجاوز کند !